دوش هنگام سحر رویت ماه آسان شد
مه هشتم ز جمالش دل من سامان شد
وقت دیدار چو اشکم دیده ام را می شست
نور سیمای وجودش همه جا تابان شد
آتش هجر چو خاموش شود جان گیرد
مرده را بین که چنین زنده و جاویدان شد
عصمتش جلوه گر عالم و آدم گردید
مشهدش قبله نما مهد همه خوبان شد
دیده ام مست شود چون که رضا را بیند
روح من شاد ز رویای چنین رضوان شد
چون که زیشان طلب صحبت یاران کردم
یاد گفتار حقیقت نگر نیکان شد
از چه رو منکر حق گشته چو درکش نکنید
بپذیرید زما هرچه زما تبیان شد